، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات رادین

3

به نام خدا سلام گل پسرم خوبی عسلم؟ ببخشید که انقد دیر به دیر میام برات مینویسم....... راستش این روزا پر از احساس های متناقص هستم....... همش دلهره ، همش ترس و همش خوشحالی!!!! خلاصه اوضاعی دارم....... عشقم بالاخره مامانی سیسمونی رو آورد..... 9 تیر بود که آورد.... با یه عالمه مهمون وایییییی که چقد از دیدن لباسات ذوق زده میشم......... تو عشق یکی یدونه خودمی انقد دلم میخواد تووو این لباسا ببینمت که حد نداره وقتایی که بابایی ابراز علاقه بهت میکنه من کمی حسودیم میادش..... آخه من هنوز نی نی بابایی هستم.... پس  تو دومین نی نی خونمون هستی..... حواست باشه ها!!!! عشقم سر اولین فرصت عکس های سیسمونیت رو میزارم...... تو نفس خودمی...
17 تير 1391

1

به نام خدا سلام عشق من خوبی؟ قربونت برم الهی..... چقد این روزا بهت وابسته شدم..... چقد این روزا با بودنت حال میکنم.... وقتایی که ناراحتم بهم یادآوری میکنی که هستی..... وقتایی که خوشحالمم همینطور..... نمیزاری تنها بمونم و غصه بخورم حضور بابایی رو قشنگ احساس میکنی.... تا میره تو تند و تند حرکت میکنی.... میدونم مثه خودم از رفتنش ناراحت میشی..... اما دوباره وقتی میادش یه عالمه ذوق میکنی فدای تو بشم من.... امیدوارم تو هم مردی بشی مثله بابایی..... همونجور مردونه و مهربون...... وقتی رفتیم سونو سه بعدی.... صورتت رو دیدم.... کاملا شبیه بابایی هستی شیطونک من..... قربونت برم من الهی مرداد ماه مهربونیه.... منتظرم که بیای برای اون م...
17 ارديبهشت 1391

2

به نام خدا خدایی که نی نی نازی چون تو رو توو وجودم گذاشته...... عسلم سلام امروز دقیقا تو ٢٨ هفته و ٣ روز هستی گل پسرم خیلی دلم میخواد که زودی هفته ها تموم بشن و من ببینمت........ گاهی وقتا فکر میکنم یه رویایی...... فکر میکنم همه چی الکیه..... ولی وقتی خودتو نشون میدی دلم غش میره برات...... اونجا چقد خدا رو شکر میکنم...... عزیز مامان!.... مامان! چقد کلمه دوری بود برام!!!‌ هنوزم باورم نمیشه که تو میخوای منو مامانی صدا بزنی....... این روزا شیطون تر شدی........ هربار بابایی میخواد بره توام بیدار میشی...... میدونم که وقت خواب و بیدارت داره شکل میگیره...... میدونم وقتی هم دنیا بیای همین روال رو پیش میخوای بگیری....... خوش...
17 ارديبهشت 1391
1