، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات رادین

نی نی دون 6

به نام خدا یه عالمه نوشتم اما همش پرید..... اعصابم حسابی خوورد شدش..... بیخیال پسر نازم تصمیم گرفتم از خاطرات الانیات بنویسم...... بنویسم که چقد روز به روز مردتر و زیباتر میشی و حسابی آقا و فهمیده میشی پسر خوشگلم انقد این روزا حرف برای گفتن دارم که نمیدونم از چی بنویسم برات 31 تیر تولدت بود.... چون ماه رمضون بود من خونواده بابایی رو افطار دعوت کردم و چون رابطه دو تا خونواده ها زیاد خوب نیست خونواده خودم رو دعوت نکردم..... صبحش کلی با مامان رفتیم خرید..... بعدش شما با مامانی اینا رفتی خونشون تا من برم خونه و کارام رو انجام بدم..... الهی قربون پسرم برم....موقع رفتن با من بای بای هم میکردی!..... دیگه کلی رفتم خونه و بدوبدو کارام رو ...
24 شهريور 1392
1